دينادينا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
آتناآتنا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

فسقلی های من😍

يه روز مفيد!

1390/12/14 0:00
نویسنده : مامانی
362 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نانازم قربونت برم كه الان عين فرشته ها خوابيدي ومن همش ميترسم كه از صداي تايپ كردنم بيدار بشي

ديروز جمعه ما تونستيم چندتا كار باهم انجام بديم و تبديلش بكنيم به يه روز خوب و مفيد:

.1 صبح ساعت ده و نيم يازده از خواب بيدار شديم نه اينكه خودمون بخواييم بيدلر شيم ها؟ نه بابابييي بيخوابي به سرش زده بود ما روهم بيدار كرد!! ماهم عصباني گشته گفتيم حالا كه اينطوره بايد مارو ببري بيرون قدم زني چون دينا الان ساعت كالسكه سواريشه!! و با كمال تعجب بابايي قبول كرد ماهم سريع آماده شديم تا بابايي پشيمون نشده زديم بيرون اييييييييييييينقده خوب بود اول يه سر رفتيم خونه مامانجون و اونارو ديديم دايي جون مغازه بود بعد هم اومديم تا سر خيابون اصلي و برگشتيم خونه شما كه ازهمون اول كه راه افتاديم خوابيدي نوش جونت عسيسم ولي ما دوتا هم خيلي خوش گذرونديم آآآآآآآآآآآآآآآآخي ميدوني چندوقت بود نرفته بوديم پياده روي؟!

2. شب ساعت هشت و نيم براي اولين بار خودم ناخنهاتو گرفتم ...تاحالا مامانجون ميگرفت ولي پريشب هرچي بهش اصرار كردم نگرفت گفت استرسي ميشم براي سرم بده!! اين شد كه بالاخره دل و زدم به دريا و خودم ناخنهاتو گرفتم واااااااااااااي كه چقدر ترسيدم شما هم كه هي وول وول ميخوردي نميذاشتي ولي موفق شدم تازه ناخنهاي پات رو هم گرفتم تاحالا به عمرت گرفته نشده بود!!!

3. براي اولين بار هم خودم صورتت رو زير شير گرفتم و شستم اين امر خطير هم به عهده مامانجون بود هوراااا

4. ساعت نه شب هم براي اولين بار يه كوچمولو همچين بفهمي نفهمي بل رفتي الهييييييييييييييييييييي  خودتو قلنبه ميكني ولي نميتوني جلو بري پاهات همينجوري رو هواست!!! ازش فيلم گرفتم ايشالله بزرگ شدي نشونت ميدم كلي بخندي فداي خنده هات بشم من

(يادم رفت بگم ديگه داري كم كم ياد ميگيري بغلتي از چهارشنبه نيم غلت ميشي وقتي هم كه هلت ميديم تا دمر بشي ديگه بلدي دستاتو بذاري زير سينه ات تا سرت نيافته رو زمين الهي من فداي تو بشم عجيجم)

5.شب رفتيم خونه مادرجون از اونجاهم رفتيم بيرون گشتيديم! موقع برگشتنه بابايي گفت دندونش داره خرد ميشه توي دهنش!! مارو گذاشت خونه و سريع رفت درمونگاه سينا كه شبانه روزيه و خدارو شكر به پست يه دكتر خوب خورده بود و براي اولين بار وقتي آمپول بي حسي زده بود واقعا بي حس شده بود و موقع عصب كشي درد نكشيده بود خدارو هزار مرتبه شكر

خب ديدي چه روز مفيدي بود عسلم ايشالله كه روزهاي خوبتر و مفيدتري پيش رو داشته باشي نازنينم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان دینا
15 اسفند 90 0:12
آفرین به مامان با دل وجرات که تونسته ناخنهای دخملی رو بگیره هورااااااآفرین به بابای با حوصله که خانواده رو برده قدم زنیو هزار آفرین به دینا عسلی که غلت میزنه بازم هوراااااا


قربون شما ميسي