دينادينا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آتناآتنا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

فسقلی های من😍

سه مناسبت و واكسن چهارماهگي

1390/11/29 21:08
نویسنده : مامانی
343 بازدید
اشتراک گذاری

سلام كوچمولوي من جيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ طلا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــگر

 

 همونطور كه قبلا گفتم سه شنبه شب كه مقارن بود با روز ولنتاين و شب دهمين سالگرد عقد منو بابايي و چهارمين ماهگرد جنابعالي يه جشن كوچمولو گرفتيم

من يه كيك خوشمزه و خوشگل پختم و با ترافل و ژله تزيينش كردم( قابل توجه اونايي كه به كيك قبلي ام ايراد گرفتن!!) شب هم بابايي اومد دنبالمون و چون نوبت دكتر شما بود اول رفتيم پيش آقاي دكتر مهربون...

سوالهامم ازش پرسيدم:

من:آقاي دكتر چرا وزن نگرفته؟... دكتر:وزنش كم نيست اما چون قبلا شبها بهش شيرخشك ميداديد و الان نميديد نمودارش روي هشتاد درصد نرفته اگه ميخواييد بايد دوباره بهش شير خشك و شبها بديد ماه ديگه هم بياريدش اگه لازم بود غذاي كمكيش رو شروع كنيم

ولي ماماني من تو خيلي خيلي خيلي خيلي بد شيشه ميخوري پير آدمو در مياري!!!

بابايي:آقاي دكتر چشمهاش انحراف نداره؟... دكتر با چندتا وسيله چشمهاي نازتو معاينه كرد و گفت: از نظر من كه مشكلي نداره چون هنوز ديدش تكميل نشده احتمالا وقتي ميخواد تمركز كنه منحرف ميشه اما اگه ميخواييد يه متخصص هم نشون بديد

من:آقاي دكتر هنوز نميغلته؟  دكتر: عيب نداره تا شيش ماهگي وقت داره

قدو وزنت هم اين شد:  قد 64   وزن 6450

بعد از اونجا رفتيم عصر جديد و بابايي براي بنده يكعدد ساعت ابتياع نمودن دستش درد نكنه

آآآآآخي يادش بخير كادوي اولين سالگردمون رو هم ساعت برام گرفته بودخیال باطل

ایشالله که به پای هم پیر شیم و همیشه خوشبخت باشیم

بعدش هم رفتيم شام خورديم و يه كم گشت زديم و شماهم كمال همكاري رو باما كردي و روي دوش من خواب بودي البته موقع شام هم بيدار شدي و عين يه خانم نشستي و غذا خوردن مارو تماشا كردي بگردم برات مادر كه نميتونستي غذا بخوري

خلاصه شب هم اومديم خونه و كيك رو باچايي نوش جان كرديم

بعدهم خوابيديم شما راحت خوابيدي ولي مگه من خوابم ميبرد داشتم ديوونه ميشدم از استرس فردا كه نوبت واكسنت بود ايييييييييييييييييييييييييي خدااااااا

صبح ايييينقدر منو بابايي هول بوديم كه يه بار تا دم پايگاه رفتيم بعد يادمون افتاد استامينوفن برات نخريديم برگشتيم خريديم و اولين نوبتش رو بهت دادم الهي بگردم مامان ايندفعه راحت همه شو خوردي!!! بعد دوباره رفتيم دم پايگاه يادم افتاد كارت واكسنت رو نياوردم!!!!! دوباره برگشتيم دفعه سوم رفتيم تو ديديدم اي واي چقدر شلوغه يه نيمساعتي معطل شديم بعد نوبت ما شد وزنت كردن و گذاشتمت روي تخت براي قطره و واكسن ديگه رسما داشتم پس ميافتادم.. بابايي از دور هي يادآوري ميكرد كه بيدارت كنم كه مثل دفعه قبل نشه منم اينكارو كردم و تو هم مثل هميشه خندون و خوش اخلاق بودي كه قطره رو به زور بهت دادن الهي بگردم داشتي طعم تلخ اون و مزه مزه ميكردي كه واكسنت رو زد الهي بميرم الهي بميرم مامان مظلومم يه كم گريه سوزناك كردي ولي بعدش ساكت شدي منو بابايي واقعا اگه جاش بود ميزديم زير گريه ولي نميشد بلاخره  كارمون تموم شد و اومديم خونه مامانجون كه از صبح پر از استرس منتظر ما بود... تا شب يه كم تب داشتي ولي چون هر چهارساعت بهت استامينوفن ميدادم خيلي شديد نشد ولي برات بميرم كه پات خيلي درد ميكرد تا ميومدي تكونش بدي جيغت درميومد و گريه سوزناك ميكردي ايييينقدر دلم ميخواست باهات گريه كنم ولي جلوي مامانم روم نشد شب هم اونجا مونديم روز دوم ديگه تب نداشتي و درد پات هم كمتر شده بود ولي خيلي بداخلاق شده بودي بَرت زياد شده بود!!!! و مدام بهت بر ميخورد!! الهي بگردم برات عزيزكم من نبينم تو غصه ميخوري

اينم عكس اون دوروز: الهی بمیرم برای اون چشمهای بی حال ات

الهي برات بگردم كه با همه بيحالي ات به ماماني ميخندي

مامانجون پاي راستت رو كه واكسن زده بودي برات بسته كه هم خودمون يادمون نره كدوم پات بود هم خودت كمتر بتوني تكونش بدي هرچند كه خودت اينقدر محتاطي كه تا دوروز تكونش نميدادي

فردای واکسن زدنت منم تب کردم از بس که استرس داشتم سردرد کردم و افتادم مامانجون بیچاره هم به من میرسید هم به تو... خیلی میخوامت مامان گلم.... با مامانجون شیف گذاشتیم... من میخوابیدم مامانجون بیدار بود، مامانجون بیدار بود من میخوابیدم!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان دینا جون
29 بهمن 90 22:04
چه جالب دینای منم به زور شیر خشک میخوره.کلافه ام کرده


اي خواهردست به دلم نذار كه خونه(
atefeh
2 اسفند 90 12:03
اگر من انتقاد نمي كردم كه اين يكي كيكه اين طور از آب در نمي يومد كه مي شد يكي مثل قبلي
حالا اشكال نداره راه ميو فتيد كم كم
اسم انتقادم بود انتقاد سازنده
ببين يك دفعه چه پيشرفتي كرديد .


بعلله مرسي ازانتقادتون!!
atefeh
2 اسفند 90 21:20
خواهش ميكنم قابلي نداشت