دينادينا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آتناآتنا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

فسقلی های من😍

اين روزها(ويرايش شده+عكس)

1390/10/28 17:37
نویسنده : مامانی
528 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسيس مامان سلام شيجل مامان شلام اشنگه مامان

                  

قربونت برم كه روز به روز خوردني تر ميشي الهي من فداي خوشگليات بشم....

چندين و چند روزه كه ميخوام بيام برات بنويسم ولي واقعا واقعا وقت نميكنم آخه چند واحد از اين ليسانسه طلسم شده مونده و دارم پاسشون ميكنم سه شنبه 27 دي هم آخريش هست و ايشالله به اميد خدا ديگه تموم ميشه ميره پي كارش!

اين پست همينطور ثبت موقت مونده بود تا بلاخره امروز وقت كردم بيام كاملش كنم پس:

اين روزها قشنگترين آهنگ زندگي توي خونمون پخش ميشه و اونم صداي دلنشين و نازكه توئه جيجيلي من همش داري اداي حرف زدن در مياري فكر كنم كه حسابي از اون حررافا باشي! الهي من دورت بگردم...

روز10 دي براي اولين بار كلمهء آغون رو درست تلفظ كردي الــــــــــــــــــــــــــــــــهــــــــــــــــــــــــــي واقعاداشتم ذوق مرگ ميشدم!! حالا كلمه هاي ديگه هم ميگي مثل آآآآخ يا اوگو يا اوقو يا اينگي البته بيشتر جيغ ميزني عزيزكم موشموشكم بخورمت من

 

به شدت گرمايي هستي و اصلا نميشه چيزي تنت بكنيم توي اين سرماي زمستوني با يه زيرپوش ميچرخي!! اگه گرمت بشه چنان بلوا و آشوبي به پا ميكني كه بيا و ببين همش ميترسم بالاخره كار دست خودت بدي ولي چه كنم كه حريف تويه فسقلي نميشم!

هنوز هم دوست مورد علاقه ات همون لوستر پذيراييه! خيلي دوستش داري و تا چشمات رو باز ميكني اول از همه بايد بهش لبخند و براش دست و پا بزني بعد ياد ما هم ميافتي!

 

گردن گرفتنت كامل شده و حالا داري سعي ميكني كمر بگيري الهي بگردم برات كه عين علمات دسته ها اينور و اونور ميري خيلي ميترسم عجب استرسي داره اين دوره!

نوبتي هم كه باشه نوبت ريختن موهاي سر هردومونه!!! خونه مون شده يه گلوله مو!! هردومون داريم شچل ميشيم!!

 

شبها خيلي خيلي بد ميخوابي يا بهتر بگم اصلا نميخوابي حتي با اينكه روزها هم بيداري ولي شبها هم نميخواي بخوابي اگه بفهمي كه داريم آماده خواب ميشيم و خداي نكرده خداي نكرده لامپهارو خاموش كنيم ديگه بناي گريه زاري رو ميذاري و بيچاره ميكني آدمو! منم بايد تا خود صبح راه ببرمت تا آروم باشي و اگه بخوام يواشكي بشينم روي صندلي دوباره شروع ميكني به جيغ زدن!!

اين روزها بغلت كه ميكنم يه وقتهايي دستت رو ميندازي دور گردنم حتي اگه غير ارادي هم باشه من خيــــــــــــــــــــــلي ميذوقم!

خيلي خيلي علاقه داري دستاتو بخوري چنان ملچ و ملوچي راه مينداري كه بيا و بيين قربون اون دستاي نازت برم من جيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــگر

 

خيلي خيلي ذوقي هستي بايد اسمتو بذاريم دينا ذوقي!تلوزيوني هم هستي شديد چنان براي فيلمهاي تلوزيون ذوق ميكني كه گاهي به سرفه ميافتي! با اينكه اصلا نميخواستم بذارمت جلوي تلوزيون و به اين زودي با اون آشنات كنم ولي راستش تنها وسيله سرگرم كننده اييه كه ازش سير  نميشي و حداقل من ميتونم يه نيمساعتي به كارام برسم!راستي فيلم جومونگ رو هم خيلي دوست داري بابايي هم بسيار از اين مسئله خوشنود ميباشد كه سليقه فيلميه دخملي باخودش هماهنگه!!!

تازگي ها خيلي غرغرو شدي آب دهنت هم زياد شده و مدام هم داري زبونت رو روي لثه هات ميكشي نميدونم نكنه داري دندون در مياري!!!!!

بابايي از 19 دي رفته كربلا و ماماني دوباره تنهاست هرچند اينروزها ميريم خونه مامانجون صفا سيتي!!

دوروزه اول مجبور بودم بمونم خونه چون باباجون مريض بود ميترسيديم شما هم مريض بشي ولي بعدش رفتيم ديگه لنگر و انداختيم اساسي!!!

22 دي هم مهموني دوره خونه عمو حسين بود ولي چون بابايي نبود و جنابعالي هم غرغرو شديد حسابي ترسيدم برم حالا ايشالله بعدا جبران ميكنيم!!!!!

یکشنبه شب٢٥ دی ساعت دوازده و نیم بابایی از کربلا برگشت...

عجب پست طولانی شد!!! دیگه بسه دوتاهم عکس میذارم که تکمیل بشه:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان یاسمین
25 دی 90 13:04
این عشق خاله که داره دندون در میاره درست حدس زدی دندون داره در میاره


واقعا؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
شادی
25 دی 90 20:17
آخیییییی نینیییییی.. منمممم میخوامممممم نینی همه چیزش شیرینه حتی غرغرش مگه نه مامانی؟؟
عاطفه
25 دی 90 20:25
سلام چه عجب !!!!!
جای بابایی خالی نباشه .
ما هم چنان منتظر عکس های ناز دینا جون هستیم



فداي شما
مامان دینا
26 دی 90 11:36
دینا کوچولو چطوره؟؟ دیگه داره ورجه وورجه هاش شروع میشه
خدا حفظ کنه انشاءا... خیلی بامزه است


مرسي عزيزم
زهرا
13 بهمن 90 14:08
قربان دینا بشوم خیلی نفسعکس های بیش ترازش بگذارید ازدورببینیمش
زهرا
13 بهمن 90 14:10
یک بوس ازطرف من به دینا