هلاكم كردي!!
سلام عزيزترينم قربون اون صورت گرد و كوچمولوت برم من الهي.....
امروز هفتاد و دومين روزيه كه باهميم قربونت برم
ديروز روز خوبي بود از صبح كه بيدار شدي بسيار بسيار سرحال تشريف داشتيد و همش ميخواستي كه باهات حرف بزنم و بازي كنم منم كه از خدا خواسته هيچ كاري نكردم جز بازي با جنابعالي.....بعد از ظهر هم ميخواستم بخوابونمت بلكه يه كوچولو به كارام برسم كه شما نامردي نكردي و بازم نخوابيدي !!! شب كه بابايي اومد كلي باهات بازي كرد بلكه خسته بشي اما شما سرحالتر هم ميشدي خلاصه ساعت 12 با كلي سلام و صلوات گذاشتمت روي پام و بعد از نيمساعت خوابت برد ماهم خوشحال گفتيم بدويم بريم بخوابيم كه ديگه گيج ميزديم!!! اما تا اومدم بذارمت سرجات بيدار شدي و فكر ميكردي كه يه سه چهار ساعتي خوابيدي آخه كاملا سرحال و قبراق شده بودي!!! بابايي هم گفت كه خوابش مياد و نميتونه كمكمون كنه بعد هم تخت گرفت خوابيد! ديگه ما مونديم و حوضمون كه جنابعالي باشي تا ساعت چهار فقط ميخواستي باهات حرف بزنم و تو هم جوابمو بدي و باهم بازي كنيم اما از چهار به بعد دستور فرموديد كه راه ببرمتون !!! غر غر ميكردي و شكمت و ميدادي جلو كه بلندت كنم با اينكه ديگه حسابي گيجي ويجي بودم گفتم شايد راه ببرمت خوابالو بشي و بخوابي اما وقتي بلندت كردم فهميدم چه غلطي كردم تازه شادابتر شدي و فضولانه همه جارو نگاه ميكردي و اصلا هم قصد خواب نداشتي!!!هرچي منتظر بابايي شديم بلكه دلش به رحم بياد و شمارو از من بگيره بلكه يه كوچولو بخوابم ديديم نخير ايشون هفتاد تا پادشاه رو هم خواب ديدن!! حسابي نفسهاش بلند شده بود معلوم بود كه خيلي خيلي عميق خوابيده و اميدي بهش نيست! بلاخره و باهزار مصيبت ساعت شش و نيم صبح خوابيدي! حداقلش اينجوري نماز صبحمون اول وقت شد!! همون موقع خوابيدم و گفتم تاساعت دو و سه ميخوابم اما ساعت يازده و نيم دوباره بيدار شدي و شير ميخواستي! پاشدم شيرت دادم ديدم بابايي هم تازه بيدار شده!! (خسته نباشن!!) بهم ميگه سرم درد ميكنه گفتم چرا؟ گفت چون ديشب بد خوابيدم!!!!!!!!! ديگه ميخواستم با مخ برم تو ديوار!!!
اينم عكس الانت كه انگار نه انگار از ديشب تا حالا 5 ساعت بيشتر نخوابيدي!!
راستي اينم عكس 68 روزگيته يادم رفته بود بذارم الهي قربونت برم چه ژستي گرفتي ميخوام بخورمت....
بعدا نوشت:
يه سوء تفاوتي!پيش اومده شوهري ما خيلي حواسش به ما و ني ني جان هست و خيلي خيلي در امر خطير ني ني داري به ما كمك ميكنه ولي اونشب خيلي خسته بود و بيشتر از خودش من خودم ميترسيدم كه حين ني ني داري خوابش ببره و خداي نكرده اتفاق بدي بيافته......گفتم بگم كه يه وقت پشت سر شوهري ما حرفي زده نشه!!! بسكه ما شوهر ذليليم!!!!