دينادينا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
آتناآتنا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

فسقلی های من😍

اندر احوالات ما

1390/12/4 14:22
نویسنده : مامانی
270 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آب نبات من ايــــــــــــــــــــــــنقده دلم ميخواد تندتند بيام برات بنويسم ولي مگه جنابعالي ميذاري الانم توي گهواره خوابي و من با يه دست دارم تندتند تكونت ميدم و  بادست ديگه مينويسم دستم باد كرده از بس پشت سرم تكون تكونش دادم و هُلت دادم!!!

جيگر مامان دو روزه كه اعصاب معصاب نداري!! نميدونم چي اذيتت ميكنه قشنگم خيلي ناراحت ميشم وقتي ميبينم غصه ميخوري ولي من نميدونم دليلش چيه؟ يه انگشتت رو مدام ميكني توي دهنت و ميمالي روي لثه ات ... نميدونم شايد از پايه هاي دندونت باشه كه داري اذيت ميشي گلكم

 

روز دوشنبه اول اسفند رفتيم خونه خاله فرزانه كه خونشون طبقه پايين خونه ماست اولش كه ميخواستيم بريم خوابت ميومد و منم هول هول لباساتو پوشوندم و لباسهاي خودمم پوشيدم ولي اينقدر بعدش غر زدي و گريه كردي كه يه سري از لوازمات تيپ زدن رو فراموش كردم!! رفتيم پايين خاله سميه هم تازه رسيده بود خاله مليحه هم با حديث اومده بود كه اين هفته يكسالش ميشه... بعد هم خاله مرضيه باحلما اومد كه يكسال و نه ماهشه و مامانش ميخواست از شير بگيرتش بارانه خاله فرزانه هم يكسال و ده ماهشه ولي اندازه يه آدم گنده قدرت استدلال داره خيلي بامزه است نميذاشت كسي به دوچرخه اش دست بزنه وقتي مامان اون ني ني ميگفت اجازه بده ميگفت خاله مي افته!!!! يا وقتي رفتيم آلبوم عروسي مامانش رو ببينيم نميذاشت هي ميگفت ببندينش ميگفتيم چرا؟ ميگفت آخه سردش ميشه!!!!!!(عكس مامانش رو ميگفت كه لباسش باز بود!) خلاصه يكساعت اول رو شما روي پاي من خوابيدي و همه چيز خوب بود و كلي خوش گذرونديم اماوقتي بيچاره سفره انداخت شروع كردي به گريه نميدونم گرمت شده بود يااينكه كلا باجماعت حال نميكني! بهرحال منم دويدم اومدم بالا آخه طاقت گريه هاتو ندارم عزيزكم اين شد كه نتونستم يه عكس از همه شما ني ني ها بگيرم خيلي باحال ميشه ايشالله دوره بعدي!

 

من و بابايي رو كه ازدوماهگي ميشناختي و هميشه باچشمات دنبالمون ميكردي اما اين روزها اصلا نميخواي از كنارت دور بشيم بابايي بيچاره كه از راه اومده نيومده خسته و كوفته اجازه نميدي لباسهاشو در بياره اينقدر پاهاتو تكون ميدي و پوووف ميكني تا بغلت كنه و باهات بازي كنه(البته بابايي مثل اين عكسه كچل نيستا!) صبحها هم كه داره ميره از خواب بيدار ميشي و اونم كه پاش به پوست خربزه بنده دلش نمياد بره!.... بنده هم كه بايد هميشه جلوي چشمات باشم  اصلا نميتونم برم كاراهامو بكنم تا وقتي پيشتم باعروسكات بازي ميكني ولي وقتي دور بشم شروع ميكني به گريه كردن ! همه كارام مونده به خدا

پريشب خيلي هوس كرده بودم كه دوباره شيريني بپزم آخه من عاشق آشپزي و شيريني پزي ام... گفتم مافين ميپزم كه راحت باشه و نخوام زياد همزن روشن كنم آخه از صداش ميترسي... ولي اينقدر اذيت كردي كه مجبور شدم بغلت كنم و يه دستي درست كنم حالا توي اون حالت هي عينكم رو از چشمم برميداشتي ميخواستي بندازي زمين ديگه واقعا يه دست كم مياوردم!! يا با دستت توي دهن من گشت ميزدي!! خلاصه به چه مكافاتي درست كردم ولي جات خالي عزيزم كه خيلي خوشمزه شده بود

(البته انتقادهاي سازنده بعضي ها هم در ايجاد علاقه دوباره در من بي تاثير نبود!!)

 

ديروز هم براي اولين بار وقتي توي رورئكت گذاشتمت گريه نكردي و يه پنج دقيقه اي بازي كردي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

atefeh
5 اسفند 90 0:33
چقدر دينا كوچولو بزرگ شده
ولي خودمونيما چقدر به وسيله انتقادهاي سازندم معروف شد


ازبسكه من انتقاد پذيرم!!
مامان دينا
6 اسفند 90 13:02
سلام ماشالله دخمل نانازي داري خدا حفظش كنه ماهه.چه شيريني هاي خوششششششششششمزهاي دهنم اب افتاد خيلي خوب ميشه اگه دستورشون رو بزاري تا بقيه هم بتونن از سليقه شما استفاده كنن راستي ماشالله همه ي دينا هارو جمع كردي تو ي وبت نميدونم متوجه شدي من مامان كدوم دينا هستم يا نه؟


سلام خانمي احتمالا بايد مامان ديناي متولد خرداد باشي درسته؟ آدرس وبت باز نميشه
چشمدستورشو ميذارم