يادگار ِ انتظار
عاقبت در يك شب از شبهاي دور /كودك من پا به دنيا مينهد
آن زمان برمن خداي مهربان / نام شورانگيز مادر مينهد
آن زمان طفل قشنگم بيخيال/ در ميان بسترش خوابيده است
بوي او چون عطر پاك ياس ها/ در مشام جان من پيچيده است
آن زمان ديگر وجودم مو به مو / بسته با هستي طفلم ميشود
آن زمان در هر رگ من جاي خون / مهر او در تار و پودم ميشود
ميفشارم پيكرش را در برم / گويمش چشمان خودرا باز كن
همچو عشق پاك من جاويد باش / در كنارم زندگي آغاز كن
ميگشايد نور چشمم ديدگان / بوسه ها از مهر بر رويش زنم
گويمش آهسته اي طفل عزيز / ميپرستم من تورا مادر منم
يعني من عااااااااااااااشق اين شعرم نميدونم شاعرش كيه ولي بايد دهانش رو پر از طلا كرد اينقدر كه اين شعر قشنگه
اون روزها كه منتظر بودم تا خدا تورو برام بفرسته اينو مدام زمزمه ميكردم وقتي حامله شدم بازم مدام زمزمه ميكردم و حالا هم هروقت معصومانه خوابيدي نگاهت ميكنم و اين شعر رو زمزمه ميكنم
خيلي ميخوامت نفسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس من