دينادينا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
آتناآتنا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

فسقلی های من😍

هفته ها رو ميشمارم

سلام مامانيه من قربونت برم من الهي. . . باورم نميشه خوشگلك من ناناز من فدات بشم من فقط 6 هفته مونده الهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي. . مواظب خودت باش دخملكم زودتر نيا باشه؟؟؟ هرچند من و بابايي ديگه طاقت انتظار نداريم و دوست داريم زودتر روي ماهت رو ببينيم مامانجان. . .   . . ديروز رفتم مركز سونوگرافي تا براي سونو سه بعدي وقت بگيرم كلي ذوق داشتم و البته كلي هم استرس!!! ولي وقتي رفتم بهم گفتن بالاتر از 30 هفته براي جنين خطرناكه و بهم اجازه ندادن! حالا من موندم پس چرا دكتر برام نوشته بود؟!؟ ! راستش خيلي ميترسم براي اينكه هركدوم ا...
13 شهريور 1390

قدم رنجه به ماه هشتم!

سلام دخملك گلم عسلي من جيگرك من طلاي من نازنين من ............ جيگرتو بخورم من بلاخره و بعد از صدو بيست هزار سال وارد ماه هشتم شديم!! وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي كه چقدر انتظار سخته ولي هر روز كه جلو ميره كلي ميذوقم براي خودم!! روزشمارت ميگه شما: دينا جان تا اين لحظه 7 ماه و 2 روز و 10 ساعت و 13 دقيقه و 34 ثانيه تو دل مامانشه الهي كه من قربونت برم مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادر اون تيكر پايينيه هم ميگه كه فقط و فقط 65 روزه ديگه مونده ولي تا 40 هفتگي! و از اونجايي كه مامانيت خيلي خيلي كم صبرتر از اين حرفهاست دلش ميخواد كه 38 هفتگي شما دنيا بياي ايشالله...بنابراين 65-14=51 يعني ف...
9 شهريور 1390

عيدفطرت مبارك عسلكم

سلام خوشگل مامان قربونت برم من امسال اولين عيد فطريه كه با هم هستيم ها؟؟ الهي من قربونت برم كي بشه شما روزه بگيري مامانجان امشب بابايي برات فطريه هم كنار گذاشت و گفت اين اولين خرج دينا خانم روي دست ما!!!   خيلي خوشحالم مامانجان خيلي....راستش خيلي ميترسيدم و نگران بودم اما بلاخره ماه پربركت رمضان هم تموم شد و عيدشد لي لي لي لي لي لي امسال واقعا ماه رمضون خيلي زود تموم شد دست گلت درد نكنه كه دخمل خوبي بودي و اصلا ماماني رو اذيت نكردي و به بركت وجود شما امسال من خيلي خيلي راحت تونستم براي بابايي سحر و افطار درست كنم الهي قربونت برم مــــــــــــــــــــــــــــــــادر راستي دو روز پيش با بابايي رفتيم سينما!! واااااااا...
9 شهريور 1390

ذوقهاي يك پدربزرگ

مامانجان اون روزي كه من رفتم سونو و فهميدم شما دخملكي باباجون اييييييينقده ذوق كرد كه همون شب رفت برات چند دست لباس خوشمل خوشمل خريد البته شما سيسمونيت كامله عزيزكم اينا ديگه ذوقهاي باباجون بوده!!! دست گلش درد نكنه.. . خيلي طول كشيد تا ماماني ات تونست عكسشونو كم حجم كنه و بذاره اينجا عزيزكم چندتا شو برات ميذارم تا يادگاري بمونه خانمي.. . ميذارمشون تو ادامه مطلب كه اينجا خيلي شلوغ نشه عزيزكم                         اينم گردنبندي كه دايي جون برات خريده عسلكم البته هنوز دستبندش توراهه!!! كي بشه دنيا بيا...
9 شهريور 1390

و بلاخره دهه سوم بارداری

ســـــــــــــــــــــــــــــــــلام بر قلب تپنده مامانی الهی دورت بگردم من مــــــــــــــــادر                             این روزها روزها و شبهای عزیزی هستن عزیزکم این روزها ما با هم سعی میکنیم بیشتر  به خدا نزدیک بشیم خدایی که خیلی خیلی مهربونه و هوای منو شما رو هم خیلی داره حال و هوای مامانی خیلی روحانی شده!! احساس آرامش عجیبی دارم من عاشــــــــــــــق این شبهام هرچند دو سال پیش تلخترین خاطره عمر مامانی توی همین روزها اتفاق افتاد....آره عزیزدلم میوه دلم روز شهادت حضرت علی روز از...
1 شهريور 1390

خطر از بیخ گوشمون رد شد!

سلام دختر قشنگم ناناز من خوبی مامانی من؟ الهی قربونت برم من تو تا دنیا بیای منو هزاربار میکشی مادر!! اصلا بذار از اول برات تعریف کنم: یکشنبه شب برای افطار باباییت عمه ها و عموهات رو دعوت کرد البته چون امسال شرایط من درست نبود اونم بخاطر جنابعالی! این بود که رفتیم خونه جدید مادرجونت. همه هم دست به دست هم دادن و کمک کردن تا مراسم به بهترین نحو انجام بشه و چیزی از قلم نیافته منم که عین یه مترسک اونجا نشسته بودم!! چون کاری نمیتونستم انجام بدم! خلاصه تا ساعت دو اونجا بودیم و بعد هم اومدیم خونه بعد از مراسم سحری!! و نماز خوابیدیم و چون من اینروزها خیلی خیلی گرمایی شدم جامو انداختم جلوی کولر و خوابیدم ساعت حدود نه از درد دل از خواب بیدار...
28 مرداد 1390

يه خبر خيلي جديد و مهم!!

سلام به دوستاي گلم خبر جديد و دريافت كرديد؟! اون بالا رو بخونيد... خونديد؟...  دينا جان تا این لحظه ، 6 ماه و 20 روز و 8 ساعت و 28 دقیقه و 11 ثانیه تو دل مامانشه :. بعـــــــــــــــــــــــــــــــله جنيست ني ني مون معلوم شد!! دخمليه اي جـــــــــــــــانم الهي مامان قربونت بره خوشگلك من بووووووس بنابراين از امروز ديگه ني ني جان از فسقلي بودن در اومده و اسمشو ميذاريم دينا .....لي لي لي لي البته اين اسميه كه من دلم ميخواد بذاريم نظر بقيه متفاوته: باباي ات دلش ميخواد اسمتو بذاريم مليكا مامانجون ميگه يا نازنين يا عسل يا طلا ي...
23 مرداد 1390

هفته 28

سلام جيجل مامان دور سرت بگردم من قربونت برم فدات بشم من بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس   خوشگل من ديروز 28 هفته هم تموم شد فقط مونده 10 هفته واااااااااااااااااااااااااااااااااااي يعني 70 روزه ديگه من كه ديگه تحمل ندارم ماماني من خيــــــــــــــــــــــــــــــــــــلي استرس دارم ....همش تو فكر تو ام مامانجون ماماني من سالم باش يه ني ني سالمو تپل مپل همش دارم گريه ميكنم  شبا خوابهاي بدي ميبينم ناراحتم ماماني از خدا ميخوام به حق اين ماه عزيزش تورو سالم و صالح برام صد وبيست سال حفظ كنه عزيزكم چند روزه دستام شروع كرده به ورم كردن پاهامم كه ديگه نگو حسابي ورم دارن همش دارم فشارمو چك ميكنم مثل ه...
21 مرداد 1390

باردارانه

وقتی مجبورم تا صبح به پهلو ها بخوابم و صبح از کمردرد از خواب بیدار میشم.... وقتی میرم جلوی آینه و میبینم صورتم از آکنه سیاه شده........ وقتی هرشب مجبورم قرصهای گنده و بدمزه بخورم......... وقتی لباسهای قشنگم دیگه بهم نمیخورن........... وقتی کلی خرید دارم اما نمیتونم تا سرخیابون برم.......... وقتی کپک خالص شدم ولی نه تنها یه مسافرت که یه سینمای خشک و خالی هم نمیتونم برم.... وقتی شبها مجبورم دور از شوهری بخوابم و گرمای نفسهاش رو احساس نکنم...... وقتی نماز خوندن میشه سخت ترین کار دنیا و ضربان قلب میگیرم...... وقتی گرما خیـــــــــــــــــــلی اذیتم میکنه و نمیگذاره نفسم بالا بیاد...... وقتی راه به راه مجبورم بدوم و برم دست...
14 مرداد 1390

خوابت رو ديدم كوچولو...

سلام ماماني ديشب كه نه همون سحر كه خوابيديم خوابت رو ديدم ناناز من الهي من قربونت برم مــــــامــــــــااااااااااااااااااان!!! خيلي كوچولو و خومزه بودي فدات بشم من الهي....... يه دخمل كوشولوي خوشگل بودي لپهاي تپلي داشتي ولي دماغ و دهنت يه ذره بود  اي جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانم! بابايي ات ميگه خب اگه به مامانش بره معلومه كه خوشگل ميشه!!!! واي ماماني كي ميشه تو دنيا بياي؟ كي ميشه اون روز برسه كه من تورو بغل بگيرم؟ يعني من اونروز رو ميبينم؟ يعني روزهاي سختي من تموم ميشه؟ و با وجود تو دنيا روي قشنگش رو به من نشون ميده؟ يعني روزهاي شادي با تو بودن ميرسه ؟ بي صبرانه منتظر او...
13 مرداد 1390