دينادينا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آتناآتنا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

فسقلی های من😍

واسكن!!

1390/9/27 20:31
نویسنده : مامانی
329 بازدید
اشتراک گذاری

امروز واكسن دوماهگي ات رو زديم خانمي الهي بميرم برات خيلي غصه دار بودي تاشب.. همراه تو تمام اعضاي خانواده هم غصه دار بودن بذار قشنگ از اول برات تعريف كنم:

 

ديشب رفتيم پيش دكتر خودت قد و وزنت رو اندازه گرفت:

قد57 سانت وزن5200 گرم و دور سرت رو هم اندازه گرفت كه من شماره اش رو نفهميدم!!

اونجا هم تا تونستي گريه كردي آخه گرمت شده بود دلبندكم بعد هم از اونجا اومديم گفتيم بريم يه كم خريد برات بكنيم كه مغازه اي رو كه خيلي دوست دارم بسته بود و دست از پا درازتر مونده بوديم حيرون كه گفتيم ميريم يه سر خونه خاله فاطمه و مهردادش ميزنيم چون خيلي دلمون براشون تنگ شده بود..

ميدوني ناناز من قبلا منو خاله فاطمه حداقل هفته اي يه بار همديگه رو ميديديم و روزي ده بار باهم تماس ميگرفتيم!! اما حالا بخاطر وجود گل جنابعالي كه وقتي براي بنده نميذاري حتي نميتونيم يه زنگ بهم بزنيم

خلاصه رفتيم اونجا و كلي خنديديم و وقتي گريه جنابعالي شروع شد مجبور شديم برگرديم خونه سرراه هم يه سر به پيتزا فروشي زديم و منم يواشكيه شما يه كم پيتزا زدم به بدن هي چه حالي داد خيلي وقت بود خونه نشين شده بودم! وقتي اومديم خونه خيلي استرس داشتم براي امروز و واكسن شما كلي طول كشيد تا بخوابم البته جنابعالي اصلا نخوابيدي بيچاره ام كردي! گريه نميكردي فقط ميخواستي يكي باهات حرف بزنه و باهات بازي كنه الهي بميرم برات منم اصلا حال و حوصله نداشتم ببخشيد عزيزكم بدجور استرس داشتم خلاصه 5 صبح خوابيدي و منم هشت بيدار شدم كه ببريمت واكسن بزنيم ديگه حسابي خواب بودي قبل ازاينكه بريم  پايگاه بهت استامينوفن دادم  كه بگردم از بس بدمزه بود همشو دادي بيرون!!

بعد رفتيم پايگاه  دوتا خانم نشسته بودن كه اولي مشغول زدن واكسن يه ني ني ديگه بود كه چقدرم قلنبه و نمكي بود!

رفتم پيش دومي و بهش گفتم كه نميخوام پرونده تشكيل بدم فقط اومدم براي واكسن اونم قبول كرد و اول اسم و فاميلت رو توي يه دفتر گنده نوشت بعدهم آمپولشو در آورد و از من خواست كه شلوارتو در بيارم الهي بميرم واقعا داشتم سكته ميكردم خودم با دست خودم دخملك سالمم و آورده بودم درد بدمو مريض كنم!! بعد اون واكسن و فرو كرد روي رونت الهي بميرم الهي بگردم يه دفعه توي خواب چشماتو باز كردي و چند لحظه همينطور حيرون مونده بودي كه چي شده؟! بعد ديگه گريه رو سر دادي غير از اينكه دردت اومده بود خيلي هم بهت بَر خورده بود!

بعد هم يه قطره به زور بهت داد و دوباره اون يكي پات رو مورد مرحمت قرار داد!! ديگه گريه ات خيلي خيلي عمييق شد زودي بغلت كردم بگردم برات دخملك مظلومم فوري ساكت شدي خيــــــــــــــــلي ميخوامت بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

بابايي هم از اينكه توي خواب چنين بلايي سرت آورده بوديم عذاب وجدان شديد گرفته بود و مدام به خودشو سرزنش ميكرد ميگفت مار به آدم خواب كاري نداره اونوقت ما عزيز دلمونو توي خواب سوزن زديم!!

از اونجا هم يه راست رفتيم خونه مامانجون .....از اول كه وارد شديم ديگه رفتي تو بغل مامانجون و پايين نيومدي البته خودت هنوز چيزي سرت نميشه اما مامانجون اييييييييينقدر دلش سوخته بود كه همش داشت لوست ميكرد!! وقتي هم كه باباجون از سركار اومد و شما رو ديد نشست و زار زار گريه كرد باباجونم خيلي خيلي ميخوامت ايشالله كه سايه ات صدسال بالاي سرم باشه

پاي چپت درد ميكنه و هروقت تكونش ميدي اشكت در مياد الهي بميرم من برات حالا ديگه كمتر تكونش ميدي تا درد نكشي تب نكردي اما يه خورده اي بيحالي بيشتر از همه بداخلاق شدي اين اخمات از هم باز نميشن ايشالله كه زودي خوب بشي عزيزكم

اينم عكس اونروز بميرم براي اون اخمت ماماني

راستي دو ماهگيت هم مباركت باشه از بسكه ناراحت واكسنت بوديم ديگه مراسم نگرفتيم ايشالله ماه ديگه...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فاطمه
6 دی 90 16:37
وای اون شب خیلی خوش گذشت خیلی خوشحالمون کردید سورپرایز شدیم


فداي تو عزيزم ديگه اينبار شما بايد مارو سورپرايز كنيد