هفتگانه!
با سلام در اين پست قصد داريم اتفاقات اين سه هفته گذشته را به سمع و نظر شما برسانيم!!!
1. امتحاناتمونو داديم و خِلاص!!!!!! هيچكدومم نيوفتادم خدارو صدهزار مرتبه شكر
2.رفتيم دكتر تا صداي قلب شما رو بشنويم بابايي هم اومد تو...ولي مامانجون تو اينقده شيطوني كردي آبرومونو بردي!!! مادرم خانم دكتر كه كاريت نداشت اينقدر از دستش فرار ميكردي فقط ميخواست صداي قلبتو نشون ما بده اما تو همش وول ميخوردي و نميذاشتي بنده خدا كارشو بكنه ....قربون اون شيطون بودنت بشم من من و بابايي كلي ذوق كرديم وقتي صداي قلبتو شنيديم عزيزم ميدوني صداي قلبت درست شبيه صداي قلب داداشي ات بود وااااااي كه چقدر دلم براش تنگ شده
3. دكتر براي اينكه مطمئن بشيم اينبار ديگه مسموميت حاملگي نگرفتيم يه آزمايش ادرار 24 ساعته داد و يه آزمايش قند هم داد .....ولي آزمايش ادراره تهوع انگيز ترين آزمايشي بود كه داده بودم!!!! ولي من بخاطر تو همه كار ميكنم عزيزكمحالا هم بايد هفته ديگه برم ببينم جوابش چطور بوده اونطور كه خودم خوندم خدارو شكر چيزي نبوده ولي خب بايد دكتر بگه تا خيالم راحت بشه!
4.عمه جون آخري خودم برام آش پخته بودماهم رفتيم خودش بود و دختر و عروساش و مادربزرگم و من و مامانم! ولي خيلي بهمون خوش گذشت هم آشش خيلي خوشمزه شده بود هم شله زردش دستش درد نكنه
5.ديگه جونم برات بگه كه چندتا مهموني دعوت بوديم ولي چون من خونه مامانجون بودم و لباس نياورده بودم كلي اعصابم خورد شد چون اصلا نميتونستم تيپ بزنم با اين دماغ گنده هم كه جنابعالي برام درست كردي ديگه قيافم حسابي بهم ريخته!!!
خب ديگه چيزي يادم نمياد فعلا همينا رو داشته باش تا بعد قربون تك تك سلولهات برم من